دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

دردانه مادر

دندون زیبای آراد

آراد عزیزم سلام  از خونه پدر جون که برگشتیم مامانی رفت تهران. کاری پیش اومده بود باید می رفتم. تو رفتی خونه آقا جونت. وسطای روز بود که مادر زنگ زد و گفت بهار به دنیا اومد. چقدر دلم می خواست دختر خاله ات رو میدیدم. خیلی یهویی شد. دقیقا موقعی که ما از خونه پدر جون برگشتیم بهار خانم به دنیا اومد. ایشالله قدمش پر از خیر و خوبی باشه. آرادم تا از تهران برگشتم دلم واست یه ذره شده بود.  تحمل دوریت دیگه واقعا واسم سخت شده.  آخر هفته خونه آقا جونت دوباره آش دندونی پختیم. خداروشکر همه چی خوب پیش رفت. تا ساعت سه بعدازظهر آش تقسیم کردیم. بعدش نهار خوردیم و برگشتیم خونه. انگار توام خیلی خسته شده بودی مامانی . چون سه تایی با بابایی گر...
27 آبان 1394

آش دندونی

آراد عزیزم ۲۸ مهر دیدم یه خط سیاه روی لثه ات مشخص شده. حدس زدم داری دندون در میاری اما تعجب کردم چرا سیاهه. وقتی به بابایی گفتم نگاه کرد و گفت دندون نیست لثه اش شکاف خورده اما هنوز دندون بالا نیومده. البته درستم می گفت چون چند روز بعد یه چیز نوک تیز توی دهنت حس کردم. خیلی خیلی تیز بود. باورم نمیشد آراد کوچولوی ما دندون درآورده باشه. مبارکت باشه گل پسرم. فکر کنم الان وقتشه تا با اون عروسک دندون که واست سفارش دادم عکس بندازی. قرار بود زنجان واست آش درست کنیم اما یه سفر یهویی پیش اومد و الان خونه پدر جونیم. ایشالله فردا واست آش دندونی می پزیم. البته اون آش دندونی زنجان سرجاش هست عزیزم. ایشالله به سلامتی و شادی... آراد جونم خاله فریبا طی دو رو...
7 آبان 1394
1